عاشق ...






















Blog | Profile | Archive | Email | Design by | Name Of Posts


ناجي تنهايي من

از او كه رفته نبايد رنجشي به دل گرفت، آنكه دوستش داريم همه گونه حقي بر ما دارد؛ حتي حق آنكه ديگر دوستمان نداشته باشد. بلكه بايد تنها از خود رنجيد كه چرا بايد آنقدر شايسته ي محبت نباشم كه دوست مرا ترك كند، و اين خود دردي كشنده است....

من،

عاشق نیستم !...

فقط گاهی حرف تو که می شود؛

یا اسمت که می آید؛

دلم مثل اینکه تب کند!

گرم و سرد میشود ...

آب می شود...

تنگ می شود ...





+نوشته شده در یک شنبه 17 ارديبهشت 1391برچسب:,ساعت12:35 AMتوسط ناجي تنها | |